برای مشاهده تصویر در اندازه اصلی روی آن کلیک کنید.
روستای ما...
روستای ما…
روستای ما دیگر روستا نشد....
از آن روزی که جای چوب
در طاق خانهی پدربزرگ از
تیرآهن هجده استفاده شد.
روستای ما مثل قدیم رونق ندارد چون که:
در آن لولهکشی کردند و مثل قدیم زنان از کنار جوی آب نمی آورند.
دیگر عشقش مثل قدیم نیست
در ده ما نانوایی وا کردند
دریغ از آن که دستان مادربزرگ
دوست دارد برای نوه هایش
نان تنوری درست کند...
روستای مارا گاز کشی کردند.
خوابهایش کِیفِ گذشته را ندارد چون از کرسی پدر بزرگ خبری نیست،
پس دیگر خواب زیر لحاف کرسی تکرار نمیشود.....حیف!
حیف...حیف
که روستای مارا گیج کردند...
حال هوایش شهریست اما نامش روستا.
روستای ما معلق مانده بین دو حس متمایز.
«من دلم تنگشده برای ده
برای کوچه های خاکی غرق مه»
شعر: مازیار مهدوی
عکس: حامد قاسمی
کچومثقال - بالبا
13/12/1397
تصاویر بیشتر در پیج اینستاگرام کچومثقال: